السلام علیک یااباعبدالله...
محرم وقتی می آید،مشکی می نالد:من داغدارترین مشک تاریخم،رو سیاه و شرمسار از روی مولایم... محرم وقتی می آید،قلب کوچکم،آن غم بزرگ را جایگزین نتوان کرد.
کاروانِ ستارهها، امشب در زیباترین جشنِ عشق و سرور حاضرند ؛ قصرِ شادمانی، از استواری ایمان، برخود میلرزد. دستهای تقدیر، در پیِ شکوفههای اخلاصند و نسترنها، میآیند تا حضور زهرا و علی را جشن بگیرند.سالروز ازدواج حضرت علی ع و زهرا س مبارک باد...
اگر میدانستم کی می آیی به احترام آمدنت گناه نمیکردم ،گفت: اگر روزی گناه نمیکردی به احترام گناه نکردنت می آمدم...!!!
روزی تو خواهی امد از کوچه های باران
تا از دلم بشویی غم های روزگاران
اللهم عجل لولیک الفرج
هیچ داری از دل مهدی خبر؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟
او که ارباب تمام عالم است،
من بمیرم،
سر به زانوی غم است،
شیعیان!
مهدی غریب و بی کس است،
جان مولا معصیت دیگر بس است،
شیعیان!
بس نیست غفلت هایمان؟
غربت وتنهایی مولایمان؟
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم،
غافل از مهدی زهرا گشته ایم،
من که دارم ادعای شیعه گی،
چه بگویم من به جز شرمندگی...؟
(( اللهم عجل لولیک الفرج ))
وقتی محبتت را با همه وجودت به من تقدیم کردی و مرا شرمنده الطاف کریمانه ات کردی و
دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت
عشق را در وجودم نهادی و عهد کردم که تکیه گاهت در همه لحظاتت باشم.
«مادر عزیزم روزت مبارک»
به نام خدا
مهدی جان
ما ساکن عصر جمعه هاییم
تو منتظری که ما بیاییم ...
غربت چه حکایت غریبیست
اقا تو کجا و ماکجاییم...
دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا،
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند ...
به نام خدا..
سلام خوبین؟؟
پیشاپیش سال نو مبارک !!
تا پایان امسال دیگه نمیتونم بیام اینجا ؛میرم سفر...
خوبی که ندیدین اگه بدی دیدین حلال کنید شاید برگشتی نباشه...
انشالله همه سال خوبی داشته باشید !!!
سلام ..
خدایا دلم میخواد باهات حرف بزنم دلم میخواد صدات کنم اونقدر بلند که اسمون بلرزه.. خدابوی بهار میاد بوی تازگی بوی زندگی ولی من دلم گرفته حس وحال هیچی وندارم دلم میخواد برم جایی که فقط خودم باشم وخدام دلم میخواد خودم وبشناسم .. خدایا این وضع رو دوست ندارم نمیخوام کسل باشم نمیخوام افسرده باشم خدایا من فقط تورو دارم فقط تویی که رو کریمیت حساب بازکردم ..خدایامگه خودت نگفتی مرابخوانیدتا اجابت کنم شمارا..؟پروردگارم باتمام وجودم صدات میزنم خدایا ازت میخوام اوضاع رودرست کنی خوب میدونم که تنها توییکه میتونی!!!فقط تو
ارومم کن خدا. . .
مولای من!
آنقدر روزها وشب ها آمدکه ما به خودنیامدیم ونپرسیدیم چرا تودر صحراخیمه نشین شده ای .چرا که دور از مردمان زندگی میکنی؟
ما به خود نیامدیم وتو هر روز امیدواری که به سویت برگردیم .تو هر روز چشم انتظاری که ما برای نیکبختی خودمان برای سعادت خودمان به سوی توبرگردیم.
مولای من!
ای خسته سال های طولانی غیبت؛
ای رنجورنامردمی ما ؛
اینک ما ؛
درخلوت بی کسی روز؛
ارام برمی خیزم ؛
دو رکعت نماز حاجت می خوانم که مرا ببخشی.
دو رکعت نماز نیاز میخوانم که بدی ها وغفلت هایم را نادیده بگیری
وتو چقدر مهربان؛
همه گذشته هایم را همه بدی هایم را می بخشی نادیده میگیری
مهربان وپرنور؛
مرامی پذیری .اری صدای شکستن دلم را اول از همه تو شنیدی.
دل نگران من قبل از همه توبوده ای.
مهربان وپرنور مرا می پذیری و نوای گرم و صمیمی ات در بند بند وجودم شنیده می شود که می فرمایی:
خدایا خداوندا!
از در گاهت می خواهم از ثواب های من مهدی بردار و در نامه اعمال شیعیانی قرار ده که اینک دل شکسته و خجلت زده بر گشته اند.؟
اللهم احی به القلوب المیته
سلااام خوبین؟؟
بالاخره جور شد اردوی جنوب و میگم اخه اسمم تو قرعه کشی درنیومد
ولی خوشبختانه یتعداد انصراف دادن وجاواسه ما باز شد..
خدایا شکرت !!
دوستدارین سفر لحظه ای داشته باشید به عمق دلتنگی ها؟!پس بریم :
ادامه مطلب
سلام ..
امروز که ازخواب بیدار شدم دلم خیلی گرفته بود انگار از همه دنیا متنفر باشی علتشم فقط ینفر بود ..
هیچوقت نمیبخشمش هیچوقت ...
انقدر بهم ریختم که از خوابگاه زدم بیرون .میخوام برم دارالشفا "مرقد شهدای گمنام" وقتی دلم میگیره میرم اونجا .نمیتونم توصیفش کنم که چه جایی من که فقط اونجا اروم میشم ...
اگه یروز ازدنیا دلت گرفت که هیچی نمیتونس ارومت کنه یسر برو مرقد شهدای گمنام بدجور ارومت میکنن ..اخه اونا خودشون و پیدا کردن ماییم که گم شدیم توی زرق وبرق این دنیا..
دلم خیلی پر هرچی بنویسم اروم نمیشم باید برم ..فعلا
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم …
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما…
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا…چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد…
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه…کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است …
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی…
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدابه خواب فرو رفت...
دیرگاهیست در درونم غوغایی برپاست...
به گمانم که کسی می آید!
شاید تو باشی،
ای موعود!
ماکه را گول زدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم٫
و قسم ها خوردیم
ما بهم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
وچقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما میپرسم ما که را گول زدیم؟!!!!!!!!!!!!!!!!
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خداشکرت ولی این زندگیست؟!!!!!
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا
سفره خالی میخرید؟
اگر چه روز من وروزگار میگذرد ؛دلم خوش است که با یاد یار میگذرد؛چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است قطار عمر که در انتظار میگذرد...
هر جمعه دست به دعا برمی داریم و دردمندانه و ازعمق جان از پروردگار جهان میخواهیم آمدنت را
ای آفتاب تابنده مهربان !
می دانم روزی خواهی آمد ...
در یکی از همین جمعه های دور یا نزدیک خواهی آمد با اسب سرخ در برابر خورشید و از مقابل من .
بیصبرانه انتظار میکشم آمدنت را ...
ریشه در اعماق اقیانوس دارد
شاید ...
این گیسو پریشان کرده
بید وحشی باران .
یا ، نه ، دریایی است گویی ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .
هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش
ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :
رنگ این شب های وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران ؟
چشم ها و چشمه ها خشک اند .
روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،
همچنان که نام ها در ننگ !
هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد .آه ، باران
ای امید جان بیداران !
بر پلیدی ها - که ما عمری است در گرداب آن غرقیم -
آیا، چیره خواهی شد ؟
«فریدون مشیری»
بیادت وبنامت...
گفتم خدایا نگاهم کن تا نگاهت کنم
نگاهم کرد....
گفتم نشد صدایم کن تا صدایت کنم
ش صدایم کرد.....
گفتم نشد به سویم بیا تا به سویت بیام
به سویم آمد....
اما....
نگاهم کرد صدایم کرد به سویم آمد ......
اما من یه نگاه هم نکردم . . .
آخ که چقدر این دل برای خدا سنگه
و برای غیر خدا خاک....
در سمت توام
دلم باران دستم باران دهانم باران چشمم باران
روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم
در هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند...
چهره ی گل باغ و صحرا را گلستان میکند
دیدن مهدی هزاران درد درمان میکند
مدعی گوید که از یک گل نمیگردد بهار
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
بایادخدا
دلم تنگ است
نمی دانم ز تنهایی پناه ارم کدامین سو
پریشان حالم و بی تاب می گریم
وقلبم بی امان محتاج مهر توست
نمی دانم
چه غمگین رهسپار لحظه های بی قرارم
من به دنبال تو همچون کودکی هستم
و معصومانه می جویم پناه شانه هایت را
که شاید اندکی ارام گیرد دل
دلم تنگ است
و تنهایی به لب می اورد جانم
بیا تا با تو گویم ازهیاهوی غریب دل
که بی پروا تلنگر می زند بر من
و می گوید به من نزدیک نزدیکی...
دنبال تو می گردم
به سویت پیش می ایم
چه شیرین است!!
پر از احساس یک خوشبختی نابم...
پر از امید سبز خوب دیدارم
و می خواهم که نامت را به لوح سینه بنگارم...
و نجوایی کنم دردل و می گویم تا ابد
که من بی تو تنهای تنهایم...
تقدیم به تموم مادرای دنیا و تقدیم به مادرخوب خودم که باتمام وجود دوسش دارم خاک پاش و میبوسم...
دلم برای مادرم خیلی تنگ شده!!!
خدایا دوست دارم من لبریز از توام شکر که دارمت شکر که تو شادی هاو غصه هام هستی ...
خدایا تو انطور که من میخواهم هستی مرا انطور کن که خود میخواهی!!
مهدی جان... امروز فقط بیا
من روی زمین، هیــــچم
بیــــــــا مگر آدم شوم
همان شوم که تو می خواهی...
...................................................................................
بایادخدا
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت:"خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چهشکلی هستندخداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛مرد نگاهی به داخل انداخت.درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجودداشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند.به نظرقحطی زده می آمدند.. آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتندکه این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند.اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند..مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: "تو جهنم را دیدی!آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود.یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: "نمی فهمم!خداوند جواب داد: "ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!تخمین زده شده که 93% از مردم این متن را برای دیگران ارسال نخواهند کرد.ولی اگر شما جزء آن 7% باقی مانده می باشید، این پیام را با تیتر "7%" ارسال کنید**من جزء آن 7% بودم! و به یاد داشته باشید، من همیشه حاضرم تا قاشق غذای خود را با شما تقسیم کنم
بقیه الله خیرلکم انکنتم مومنین
و ای عشق ادرکنی!
امشبم مثل همیشه هست !
بازسرمیزندتنهایی٬بازمی ایددلتنگی!
بانبودنش چه کنیم؟؟
هراسی ندارم باهاش رفیقم این روزاا...
دلم میسوزه از اون حرفای دیروزت
از اون عشق دروغی که میساختیم روی آب
یه تیکه کاغذ شبیه یه دونه قایق
به یاد بچگی مینداختیم روی آب
چه زود شدن خاطره انگار همین دیروز بود
دویدن تو کوچه ها
پریدن از درختا
یادت میاد دفتر مشقای فارسیمون
یا دفتر دیکتمون
آخ وقتی تموم میشد کاغذاش واسه نوشتن مشقامون
چه شاد بودیم واسه ساختن قایقی که بندازیم روی آب
الان فقط خاطره با اشک تلخ دیده هام
به یاد آب رودخونه با همون قایقاش
عین ابر بهاری بارون میاد دوباره
تا تازه شه تموم اون خاطرات
نگو گذشته ها تموم شد هر چی بوده بینمون
تو رفتی ولی قایقاش هنوز مونده روی آب
یادت میاد گریه هات از روی نازعاشقی
واسه بازی کردنم
من میدیدم اشکتو میساختم زود قایقی
با برگ سفید دفترم تا من نبینم گریه تو
میخندیدی با گریه ،ولی تموم میشد دفترم
همون دفتری که تند مینوشتم مشقامو
چی شد اون همه خاطره
اون همه برگ دفترا
اون همه اشک و لبخند
اون همه حرف قشنگ
هنوزم دفتر دیکته ام سفید مونده ولی بسمه
بایاد خدا
بیا مهدی دوست دارم ببینمت کی میشود ایا؟؟
اگرتونباشی امدن صبح هیچ لطفی ندارد؛اگر تو نباشی ترانه هایم رادر رود
خواهم ریخت .ای اینه عاطفه ها ٫ای پرخاطره تراز رود نیل همیشه برای توخواهم
نوشت .اگر روزی تورا ننویسم دل ابی خودکارم برایت تنگ میشود. خطوط دفترم
نام مقدست رااز بر کرده اند ولی تونیامدی..
مهدی فاطمه مونس تنهایی من
اشک میریزم همه شب از غم تنهایی تو
بایاد خدا
سلام خوبین ؟انشالله که تا حالا خوب عذاداری کردین وواسه ماهم دعا..
دلم گرفته چون دهه اول محرم خیلی پرشور ٫امسال خیلی چسبید ولی باز کمه .انشاالله که تا
محرم اینده زنده ایم و مهدی فاطمه روضه خونمون .
حسین دلم رو بردی
من وتو اخر حرم نبردی..
باید فاصله خویش را
بخاطردیگران از خود گذشته است!!
خدایا .. من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم
همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت
من همانی ام که همیشه دعاهای عحیب و غریب می کند
و چشم هایش را می بندد و می گوید
من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی
همانی که گاهی لج می کند و گاهی خودش را برایت لوس می کند
همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شود و کلی روزه نگرفته دارد
همانی که بعضی وقت ها پشت سر مردم حرف می زند
گاهی بد جنس می شود البته گاهی هم خود خواه
حالا یادت آمد من کی هستم
وچقدر دلم گرفته است نمیدونم از کی واصلاچرا؟ شایدازخودم ٬دوستانم٬ اطرافیانم وشایدازنزدیکترینم...........چقدرزندگیمون سخت شده ٬حتی دوستی ودوستداشتنم شده یارانه ای ٬نمیشه زیادی کسی رودوست داشت جریمه میشی !!وای که چقدرنفس کشیدن سخت تواین دنیا..
به نام او...
برای من فقط یک نگاه تو همین قدر که بدانم هستی کافیست..حالاهمین جا وهرجاکه نباشی وباشم "یک حس اشنا باخودمیبرم وفریادمیزنم که هستم
باتو ..کنارتو!!
خیال کردم درساحل دریا باخدا قدم میزنم ؛دراسمان تصویری اززندگی خوددیدم ٬همه جا دوردپادیدم یکی از ان من ودیگری جای پای خدابود..وقتی دراخرین تصویر زندگیم روی شنهانگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک ردپامیبینم ٬دریافتم که اینها درسخت ترین مواقع زندگیم بوده !! برای رفع ابهام ازخداپرسیدم :
خدایا
فرمودی که اگربه توایمان اوردم هرگزتنهایم نخواهی گذاشت ٬چرادرسخت ترین شرایط زندگیم ردپایی ازتونمیبینم٬چرادران مواقع رهایم کردی؟؟
فرمود:
فرزندعزیزم ٬تورادوست دارم وهرگزتنهایت نگذاشته ونخواهم گذاشت٬اگر درسخت ترین اوقات فقط یک ردپامیبینی...
ان ردپای من است که تورا به دوش کشیده ام!!
واژگان دلت چرا دست نخورده مانده است، کلمات شوق زندگی را در تو جاری می کنند، پس چرا فراموش کرده ای تا از آنها استفاده کنی. هرجا و به هرکس می رسی با ادبیات کهنه ای که از اطرافیانت آموخته ای صحبت می کنی. حال آنکه تو در قلبت زیباترین کلمات را نادیده گرفته ای. . .
باید یاد بگیری که با هرکس به زبانی تازه سخن بگویی. . . باید یاد بگیری که چگونه با استفاده از کلمات زندگی را شیرین تر کنی، کلمات باارزش ترین یاران تو هستند که می توانی با کمک شان مشکلاتت را به آسانی حل کنی، پس چرا قدر آنها را نمی دانی. چرا حرف دلت را که سرشار از زیباترین واژه ها است مدفون کردی و هر روز به حرف زبانت گوش می کنی.
دل بسترگاه واقعیت هاست و حرف دل رمز خوشبختی است. واژه های دلت را در فضا رها کن تا ببینی که چگونه در مسیر خوشبختی گام خواهی زد. . .
هیچ وقت رازت رو به کسی نگو. وقتی خودت نمیتونی حفظش کنیچطور انتظار داری کسی دیگهای برات راز نگهداره
هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد