باران

...به نام صفحه نگارهستی

باران

...به نام صفحه نگارهستی

خاطرات دیروز

دلم میسوزه از اون حرفای دیروزت

از اون عشق دروغی که میساختیم روی آب

یه تیکه کاغذ شبیه یه دونه قایق

به یاد بچگی  مینداختیم روی آب

چه زود شدن خاطره انگار همین دیروز بود

دویدن تو کوچه ها

پریدن از درختا

یادت میاد دفتر مشقای فارسیمون

یا دفتر دیکتمون

آخ وقتی تموم میشد کاغذاش واسه نوشتن مشقامون

چه شاد بودیم واسه ساختن قایقی که بندازیم روی آب   

الان فقط خاطره با اشک تلخ دیده هام

به یاد آب رودخونه با همون قایقاش

عین ابر بهاری بارون میاد دوباره

 تا تازه شه تموم اون خاطرات

نگو گذشته ها تموم شد هر چی بوده بینمون

تو رفتی ولی قایقاش هنوز مونده روی آب

یادت میاد گریه هات از روی نازعاشقی

واسه بازی کردنم

من میدیدم اشکتو میساختم زود قایقی

با برگ سفید دفترم تا من نبینم گریه تو

میخندیدی با گریه ،ولی تموم میشد دفترم

همون دفتری که تند مینوشتم  مشقامو

چی شد اون همه خاطره

اون همه برگ دفترا

اون همه اشک و لبخند

اون همه حرف قشنگ

هنوزم دفتر دیکته ام سفید مونده ولی بسمه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد