باران

...به نام صفحه نگارهستی

باران

...به نام صفحه نگارهستی

 عکس زیبا از کودکان 

وچقدر دلم گرفته است نمیدونم  از کی واصلاچرا؟ شایدازخودم ٬دوستانم٬ اطرافیانم وشایدازنزدیکترینم...........چقدرزندگیمون سخت شده ٬حتی دوستی ودوستداشتنم شده یارانه ای ٬نمیشه زیادی کسی رودوست داشت جریمه میشی !!وای که چقدرنفس کشیدن سخت تواین دنیا..

باتو

به نام او... 

برای من فقط یک نگاه تو همین قدر که بدانم هستی کافیست..حالاهمین جا وهرجاکه نباشی وباشم "یک حس اشنا باخودمیبرم وفریادمیزنم که هستم 

باتو ..کنارتو!!

خیال کردم درساحل دریا باخدا قدم میزنم ؛دراسمان تصویری اززندگی خوددیدم ٬همه جا دوردپادیدم یکی از ان من ودیگری جای پای خدابود..وقتی دراخرین تصویر زندگیم روی شنهانگاه کردم دیدم که گاهی فقط یک ردپامیبینم ٬دریافتم که اینها درسخت ترین مواقع زندگیم بوده !!  برای رفع ابهام ازخداپرسیدم : 

خدایا 

      فرمودی که اگربه توایمان اوردم هرگزتنهایم نخواهی گذاشت ٬چرادرسخت ترین شرایط زندگیم ردپایی ازتونمیبینم٬چرادران مواقع رهایم کردی؟؟ 

فرمود: 

فرزندعزیزم ٬تورادوست دارم وهرگزتنهایت نگذاشته ونخواهم گذاشت٬اگر درسخت ترین اوقات فقط یک ردپامیبینی... 

ان ردپای من است که تورا به دوش کشیده ام!!

دلنوشته

واژگان دلت چرا دست نخورده مانده است، کلمات شوق زندگی را در تو جاری می کنند، پس چرا فراموش کرده ای تا از آنها استفاده کنی. هرجا و به هرکس می رسی با ادبیات کهنه ای که از اطرافیانت آموخته ای صحبت می کنی. حال آنکه تو در قلبت زیباترین کلمات را نادیده گرفته ای. . .
باید یاد بگیری که با هرکس به زبانی تازه سخن بگویی. . . باید یاد بگیری که چگونه با استفاده از کلمات زندگی را شیرین تر کنی، کلمات باارزش ترین یاران تو هستند که می توانی با کمک شان مشکلاتت را به آسانی حل کنی، پس چرا قدر آنها را نمی دانی. چرا حرف دلت را که سرشار از زیباترین واژه ها است مدفون کردی و هر روز به حرف زبانت گوش می کنی.
دل بسترگاه واقعیت هاست و حرف دل رمز خوشبختی است. واژه های دلت را در فضا رها کن تا ببینی که چگونه در مسیر خوشبختی گام خواهی زد. . .

واژه های باران

به نام خدا      
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم  
 
 
صدای جیر جیرک ها به گوش می رسد
سکوت را نوازش می دهند
و جای خالی آدم های شب نشین را
با نگاهی معصومانه پر می کنند  
 
 
مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان
  
 
 
برای یک بار پریدن ، هزار هزار بار فرو افتادم

هیچ وقت رازت رو به کسی نگو. وقتی خودت نمیتونی حفظش کنیچطور انتظار داری کسی دیگه‌ای برات راز نگهداره

هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد