باران

...به نام صفحه نگارهستی

باران

...به نام صفحه نگارهستی

ماکه راگول زدیم

 ماکه را گول زدیم!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود 

 بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود 

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم٫ 

و قسم ها خوردیم  

ما بهم بد کردیم  

ما به هم بد گفتیم 

 ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم 

 وچقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم 

 روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم 

 از شما میپرسم ما که را گول زدیم؟!!!!!!!!!!!!!!!!   

سفره خالی

 

یاد دارم در غروبی سرد سرد

میگذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد میزد کهنه قالی میخرم

دست دوم جنس عالی میخرم

کاسه و ظرف سفالی میخرم

گر نداری کوزه خالی میخرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

اول ماه است و نان در سفره نیست

ای خداشکرت ولی این زندگیست؟!!!!!

بوی نان تازه هوشش برده بود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بی روسری بیرون دوید

گفت آقا

سفره خالی میخرید؟